«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

کد :
61737
آخرین به روزرسانی :
1 آذر 1402 - 12:18

از پیشنهاد صفحه ««الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند» به دیگران متشکریم.

Enter the email address of the recipient.
HTML is not allowed in this field.
دسته بندی
رویداد

«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

باور کن هنوز هم دلی می‌تپد برای کمک به هم‌نوع و باور کن دستِ نوازشگری هنوز هم لمس می‌کند سرِ ایتام را و چشمانی که منتظر حضور بچه‌های نیازمند هستند تا در محیطی گرم و آرام، بازی کنند و «الماسِ شهر» را چون نگینی درخشان روی قلب‌های‌شان نصب کنند.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی کمیته امداد، در جشن میلاد یکی از حامیان طرح اکرام کمیته امداد استان اردبیل، 36 نفر از ایتام و فرزندان مشمول طرح محسنین، راهی «الماس شهر» در مرکز شهر اردبیل شده‌اند.

طبقه سوم این ساختمان تجاری، میزبان کودکان نیازمندی است که آمده‌اند تا به صورت رایگان از وسایل و اسباب‌بازی‌ها استفاده کنند.

«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

ماشین برقی، موتور، چرخ و فلک، قطار، بازی‌های رایانه‌ای، فوتبال دستی و...، ذوق بسیاری دارند برای بازی با کودکانی که دل‌شان لک زده برای دورهمی ساده و دویدن و چرخیدن در بین اسباب‌بازی‌ها و جاری شدن لبخند از هر سوی این تفریحگاه و سر دادن شادکامی‌های کودکانه.

کودکی دورتر ایستاده و رویش نمی‌شود به دستگاه‌ها نزدیک شود. محکم چادر مادر را چسبیده و حالا نوبت امدادگران حوزه اکرام ایتام و محسنین است که به سویش رفته و او را برای بازی دعوت کنند.

شاید باورش برای آنها سخت است که می‌توانند تا چند ساعت از این دستگاه‌ها استفاده کنند و چرخی در لابه‌لای شهرِ بازی بزنند و سوار قطار، موتور یا ماشین برقی شوند و تا می‌توانند کیف کنند.

«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

کودکی نیز نمی‌تواند موتور رایانه‌ای را روشن کند و سخت در تلاش است؛ «آیت برقی»، مدیر داخلی شهربازی «الماس شهر» و کسی که از طرف حامی، بانی این امور خیرخواهانه شده است، جلو می‌آید و موتور را روشن می‌کند تا آن کودک در همه عمرش بخندد و هیچ‌وقت موتور زندگی‌اش خاموش نشود.

دختری در برابر عروسک‌ها ایستاده به تماشا. نگاه و نگاه تا وقتی با انگشتِ اشاره، شکلی روی شیشه می‌کشد و به صورت مادرش چشم می‌دوزد. یکی از مسئولان نزدیک شده و می‌گوید:

- دخترم کدوم رو می‌خوای؟

سکوت کرده و فقط مادرش را نگاه می‌کند. سرش را پایین انداخته و چیزی نمی‌گوید. مادر دستش را گرفته و می‌خواهد از آنجا دور شوند که آن خانم، عروسکی را به انتخاب خود برداشته و به دست کودک می‌دهد. می‌گوید:

- همین رو می‌خواستی. رنگش صورتیه. صورتی دوست داری؟

«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

پسر بچه‌ای در حال شلیک است، همراه با تیرباران، صدایش را هم در‌ می‌آورد. آن یکی هواپیما می‌راند و سر و گردنش هم هنگام دور زدن، می‌چرخد.

قطار سواران هم «هو هو... چی چی» گویان از راه می‌رسند. حدود ده بچه که سوار بر قطار از تونل می‌گذرند و پیش می‌روند. با هم دست می‌زنند و خنده از روی لب‌های‌شان دور نمی‌شود. با هم یک صدا فریاد می‌زنند:

- هو هو... چی چی... هوهو ... چی چی...

شادی آنها، دیگران را هم به نشاط دعوت می‌کند.

پسرِ کوچکی هم چهار دست و پا، ماشینی را گرفته و روی زمین می‌راند؛ صدای «قاااااام قااااام بیب بیب» در می‌آورد و از کنار دیگر بچه‌ها می‌گذرد.

صحنه‌های زیبایی است که هر یک از بچه‌ها خلق می‌کنند و بزرگ‌ترها را به تماشا دعوت می‌کنند. اما گاهی دل می‌گیرد، سخت است تفکر به این موضوع که یکی از کودکان به تازگی پدرش را از دست داده، پدر آن یکی را تازه از بیمارستان مرخص کرده‌اند، آن کودک اصلا پدرش را تاکنون ندیده، این بچه سرطان خون دارد، آن خردسال مشکل کلیه و... .

در این چند ساعت، همه چیز به فراموشی سپرده می‌شود، غم کنار می‌رود که کودکان فقط لبخند را تجربه کنند. مادران همراه با کودکان خود می‌خندند و اشک، حتی برای مدت کوتاهی هم شده، بار سفر را می‌بندد و به جایی دور می‌رود و همه آرزو می‌کنیم که کاش هرگز برنگردد اما تقدیر... .

صورت‌های چنین خانواده‌هایی با سیلی سرخ می‌ماند. یکی از مادران می‌گوید:

- خدا یاور خیران باشد که چنین شرایطی را فراهم کردند تا فرزندم را بیاورم. وقتی فهمید قرار است با هم به شهربازی برویم، از هیجان تا صبح نخوابید و پلک نزد.

مادر دیگر ادامه می‌دهد:

- این دومین بار است که می‌آییم. دخترم خاطره‌های خوشی از اینجا دارد.

«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

یکی از مسئولانِ دستگاه‌های شهربازی نیز پشت به همه ایستاده. سعی می‌کند نگاهش را پنهان کند. بچه‌ها ماشین برقی سوار شده و می‌رانند. پسرها دل‌شان تصادف می‌خواهد و کوبیدن به هم اما دختران دوست دارند آرام از کنار هم بگذرند. او با پشت دست، اشک‌هایش را پاک می‌کند. بچه‌ها را می‌بیند و شاید به خاطر معصومیت این کودکان است که طاقت ندارد و... .

بیش از هر کودکی، آن بچه دل را می‌آزارد! همان پسر با کلاهِ آفتابیِ آبی. کاپشنِ مشکی، شلواری لی به رنگِ آسمان و کفش‌های کتونیِ سفید و زرد. او که مویی به سر و صورت ندارد. کلاه را آنقدر پایین کشیده که ابروهای نداشته‌اش معلوم نشود، او که بیشتر از همه و با صدای بلند می‌خندد، او که دوست دارد ماشینش با همه ماشین‌ها تصادف کند و صدای ترمز را در می‌آورد: «ایییییی...»

هر چقدر بخواهی شاد باشی هم... .

علیرضا حسین‌نژاد، مدیرکل کمیته امداد استان اردبیل هم گام در این شهربازی می‌گذارد. چرخی در شهر می‌زند و با بچه‌ها گفت‌وگو می‌کند. پس از دیدار با بچه‌ها، سوی آیت برقی می‌آید و لوح سپاسی را به او تقدیم می‌کند. حامی و نیکوکارِ اصلی کسی است که نمی‌خواهد نامش فاش شود.

«الماس شهر» نگینی بر قلب کودکان نیازمند

آیت برقی می‌گوید:

- بعد از اینکه بازی بچه‌ها تموم شد، همه ناهار مهمان من هستند. پیتزا و ساندویچ، نوشیدنی و دوغ. هر چه خواستند.

کودکان در حال بازی هستند. صدای شور و نشاط در فضا پیچیده است. دل کندن از بازی‌های آنها سخت است و می‌خواهیم بمانیم به تماشا که... ما هم بخندیم.

«الماس شهر» چون نگینی بر قلب کودکان می‌درخشد. بچه‌ها حتما تا چند وقت شاد خواهند بود و به دور از همه سختی‌های زندگی، لحظه‌های شادتر و پرنشاطی را به انتظار خواهند ماند.

به راستی باید باور کرد، هنوز هم هستند آدم‌هایی که انسان واقعی‌اند و شاخه لبخند در دلِ کودکانِ نیازمند می‌کارند. آری این درختان میوه‌های پُر باری خواهند داد.

انتهای پیام

X
می‌خواهم کمک کنم (واریز آنلاین)
X