موجِ نور در برکت کمک به ایتام

کد :
61656
آخرین به روزرسانی :
28 آبان 1402 - 15:49

از پیشنهاد صفحه «موجِ نور در برکت کمک به ایتام» به دیگران متشکریم.

Enter the email address of the recipient.
HTML is not allowed in this field.
دسته بندی
رویداد

موجِ نور در برکت کمک به ایتام

قبول نمی‌کند! سخت می‌شود او را راضی کرد و در نهایت وقتی رضایت می‌دهد که نامی از او برده نشود. پرستاری که بر اثر بغض، گاهی صدایش می‌لرزد و برای ادامه مصاحبه. چند بار مجبور به پاسخگویی به مراجعین، بیماران و یا همراهان بیمار می‌شود.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی کمیته امداد، چهل ساله است و بی‌اعتنا از بحران چهل سالگی می‌گذرد که گویی شاید شبهه‌ای باشد در ذهن که با اعماق وجود چندان حس نشود. احساس او بیدار است وقتی بیماری را در بخش ICU بستری می‌کنند و در آن اتاق، تنها او است که می‌تواند دوای درد بیمار باشد. داروهایش را به موقع بدهد، به تغذیه‌اش رسیدگی کند و مراقب باشد تا حالش خراب نشود.

بیمارستان امام خمینی(ره) محل کار اوست. پاییز به پایان ماه دوم رسیده و هنوز از سرمای اردبیل خبری نیست که با باد و طوفان و برف همراه بود و همه سر در گریبان از کنار هم می‌گذشتند. آفتاب زده است و نسیم خنکی در وزش.

دسته‌گل و شیرینی نمی‌توان به بیمارستان بُرد چون ممکن است موجب حساسیت بیماران شود. در جایی میانِ هیاهوی جمعیت و رفت و آمد ارباب رجوع ملاقات کوتاهی داریم. شیفت او است و باید به کارهای روزمره‌اش در بیمارستان رسیدگی کند و پاسخگوی همراه بیماران باشد.

نبود گل و شیرینی را بهانه می‌کنیم برای آغاز سخن و گرم شدنِ چرخه مصاحبه. او راضی به این کار نیست. خیلی نمی‌خواهد نامی از او برده شود یا عکسی بگیریم.

روپوش سفید و دستی که همواره در جیب است و گاهی مقنعه‌اش را درست می‌کند و مجدد در جیب می‌گذارد. بیشتر سکوت می‌کند و می‌گوید با سوال و جواب راحت‌تر است اما نام و نشانی از او نباشد.

می‌رود به سال 1396. کمی مکث و بعد گفتن از اینکه نخستین‌بار یکی از دوستانش که پرستار است، او را به این کار تشویق کرده است. دعای گوی اوست که راهی را برایش گشود که پر از برکت و است و تاکید می‌کند این جمله حتما در یادداشت نگاشته شود: «من برکت را با همه وجودم دیدم. برکت را لمس کردم که وقتی به این بچه‌ها کمک می‌کنم، چند برابر آن وارد زندگی‌ام می‌شود»

خیلی سعی می‌کند که مقابل احساساتش را بگیرد و یا موجی از بغض، گلوله‌ی اشک‌هایش را نلغزاند تا جاری شود. پس از صحبت‌های همکارش، همراهِ او، راهی اداره دو کمیته امداد می‌شوند. می‌نشینند مقابل امدادگر و همه‌چیز را به او سپرده و می‌گوید: «دختر، پسر، یتیم، محسنین و...» هر چه خودتان صلاح می‌دانید. در ابتدا دو یتیم به او معرفی می‌شوند. شناسنامه‌ها را برداشته و سوی منزل می‌رود. در راه بارها به چهره آن دو کودک چشم می‌دوزد و یاد خاطره‌ای تلخ می‌افتد.

روزی همراه با همان دوست، می‌روند به محل نگهداری کودکان بی‌سرپرست، ماهانه یا هفته‌ای یک بار و کم کم وابستگی آن بچه‌ها را مشاهده می‌کند و ترس بر او غلبه می‌کند که مبادا نتواند پاسخگوی احساسات آن بچه‌های معصوم باشد؟ از سویی در خود نیز وابستگی به آنها را می‌یابد و دوران سختی را سپری می‌کند که حتی لحظه‌ای چهره آن کودکان از برابر چشمانش کنار نمی‌روند و تصمیم می‌گیرد از راه دور یاریگر چنین بچه‌هایی باشد.

از سال 1396 تا کنون، هر سال فرزندی را به فرزندان معنوی خود افزوده و اینک دارای هشت فرزند یتیم و محسنین است و ماهانه حدود 800 هزار تومان به آنها کمک می‌کند.

در طول این سال‌ها، سه فرزندش وقتی به سن ازدواج رسیده و راهی خانه بخت شدند، کمک جهیزیه‌ای نیز به آنها اهدا کرده تا زندگی شادی را تجربه کنند.

یاد برهه‌های سخت زندگی می‌افتد که وقتی نذر این کودکان کرده، پاسخ مناسبی گرفته و کائنات دست به دست هم داده‌اند تا مشکلش برطرف شود و خدا را بیشتر و بهتر دیده و همواره شاکر بوده و هست.

میان گفت‌وگو، همراهان بیمار سئوالاتی دارند، کسی آدرس می‌پرسد، دیگری نحوه استفاده دارو و او که با یک عذرخواهی به خاطر روند مصاحبه، جواب همه را می‌دهد و لبخند را هدیه می‌کند به چشمان آنها.

در ادامه می‌گوید: «بارها به خاطر بیمارانی که پس از مدتی بستری در بخش ICU عمرشان به دنیا نبوده، همراه با اهل خانواده و فامیل آنها گریسته‌ام. چون وقتی بیماری در اینجا بستری می‌شود، ما هم با او انس می‌گیریم و دل‌مان می‌خواهد حالش خوب شود اما گاهی این اتفاق نمی‌افتد. بارها هم بیماری حالش خوب شده و به جمع خانواده برگشته است که با آنها هم خوشحالی کرده‌ایم. اما بدترین اتفاق، وقتی است که پدر یا مادری فوت می‌کند و فرزند او نیز در کنار پیکر حضور دارد. دیگر آن لحظه را نمی‌توان تصور کرد و فقط می‌روم سراغ بچه‌ها تا تسکین دهم و آرامش. خیلی سخت است و درناک و نمی‌توان همه‌چیز را به خوبی شرح داد»

آب گلویش را فرو می‌دهد. کمی به موزاییک‌ها چشم می‌دوزد. قطره اشکِ کنار صورتش را با پشت دست پاک می‌کند. ادامه می‌دهد: «حتی گاهی برعکس است؛ پدر و مادری فرزندشان را از دست می‌دهند. جلوی چشم ما پر پر شدن او را می‌بینند و کاری از دست کسی برنمی‌آید. همه تلاش می‌کنند به زندگی برگردد اما... . کار سختی است پرستاری و نمی‌توان بی‌احساس بود و یا در تسکینِ همراهان کاری نکرد»

وقتی فرزندان دختر ازدواج کرده و به خانه بخت رفته‌اند، اداره اکرام ایتام و محسنین استان اردبیل فرزند دیگری را جایگزین کرده است که او درخواست داشته تا کودکان از هفت تا دوازده سال انتخاب شوند تا مدت بیشتری بتواند از آنها حمایت کند.

او دختری دارد که همه زندگی اوست. می‌گوید: «همه پدر و مادرها نگران فرزندان‌شان هستند و دلواپس آینده‌شان. خیلی سخت است روزگار و باید همواره به فکر بود. حالا وقتی به این بچه‌ها چشم می‌دوزم، از خدا می‌خواهم که کمک کند بیشتر و بیشتر کمک‌شان کنم. امیدوارم هر سال به فرزندانم اضافه شود و بیشتر یاریگر آنها باشم.»

این پرستار نیک‌اندیش که شش سال است به خیل حامیان پیوسته، کسی است که سفیر طرح اکرام ایتام و محسنین شده، اینک همسر، برادر، خواهر و سایر همکارانش را دعوت کرده به سمت یاری‌رسانی به کودکان نیازمند.

می‌گوید: «به همه می‌گویم از هر دستی بدهی از همان دست می‌گیری. باور کنید که هر کمکی به آنها چندین برابر بازمی‌گردد. حتی یکی از اقوام راضی به چنین کمک‌هایی نبود و اعتماد نمی‌کرد، گفتم همه کمک‌های بی‌واسطه به حساب خود فرزند واریز می‌شود و آنگاه وقتی که از نزدیک در جریان قرار گرفت، او هم حامی شد»

بازگشت سخت است. گفت‌وگو به پایان می‌رسد. برگ‌های زرد پاییزی در هوا می‌چرخند. از مقابل بیمارستان امام خمینی(ره) به سمت اداره باز می‌گردیم.

انتهای پیام

X
می‌خواهم کمک کنم (واریز آنلاین)
X