
روايت مادراني كه طفل شيرخواره خود را به آغوش گرفته و چشم در چشم ايتام دوختند
به گزارش پايگاه اطلاعرساني كميته امداد، نواي يا حسين(ع) فضاي ورزشگاه شش هزار نفري رضازاده استان اردبيل را پر كرده است. با اينكه ساعت هفت و سي صبح را نشان ميدهد و حدود دوساعت تا برگزاري مراسم باقي است، امدادگران در حال تدارك ميزباني شايسته از حاميان جديد هستند.
با نواي يا علي اصغر(ع)، گامهاي كودكانه به اين نوا گره ميخورد و برخي نوزادان خواب هستند و بعضي بيدار. خيليها سر روي شانه مادر گذاشته و خوابي عميق را تجربه ميكنند و چه جايي بهتر از آغوشِ گرمِ مادر؟
هر دقيقهاي كه ميگذرد، تعداد مادران بيشتر ميشود و زمزمه »يا علي اصغر(ع)» به گلوگاه ميرسد كه شايد چندي ديگر تيري پريشاني آن را بدرد و خون جاري كند. وقتي كه از مادر خبري نيست و كودك تشنه بر دستان پدر قرار دارد.
اينجا هم پدر نيست و اگر هست، بيمار و زمينگير است و مادران چشم در چشم ايتام و محسنين دوخته و دست نوازش بر سر فرزند خود ميكشند.
چهرهي «علي اصغرهايي» كه روي ميز چيده شدهاند، شايد منتظر لبخند نگاهِ مادران است كه زيرِ بال و پرِ آنها را هم بگيرند و كمكشان كنند براي پريدن!
پريدني كه سرشار از اميد باشد و آرزو. جايي كه بتوانند بر بلندي بنشينند و با تحصيل، گام در دانشگاه گذاشته و موجب شادماني خانوادهشان شده و از سوي ديگر، افراد بسيار مفيدي براي جامعه باشند.
كودكي در مقابل ميز ميايستد، ميپرسد:
- عمو اينها چي شدند؟
خيالش تا كربلا ميرود. عالم بچگي، روياهاي خاص خودش را دارد و ايتام و محسنين را در قامت شمشيرزناني كوچك مييابد در كنار امام حسين(ع) و يارانش كه... شهيد شدهاند. شايد ذهنش ميرود تا كنار رود فرات و آب آوردن براي رفع تشنگي ساير كودكان و شايد... .
در يكي از عكسها، تصوير دختري است كه نميتواند از او چشم بردارد. دستش را روي شناسنامه او گذاشته و دوباره سئوال ميكند:
- عمو... اسم اين چيه؟
امدادگر نگاهي كرده و ميگويد:
- معصومه
باز خيال پردازي ميكند و گويي ميشناسدش. او را بارها ديده است. ميانِ انبوهِ ابرها و در باران با هم قدم زدهاند. چايي خوردهاند و در خالهبازي، دعوايشان شده است.
چادر مادر را ميگيرد و او را ميكشد تا پاي ميز. معصومه را به مادر نشان ميدهد.
نوزادي سبز پوش كه سربند يا علي اصغر(ع) بر پيشاني بسته، در آغوش مادر جابه جا ميشود و گويي او هم كنجكاو است به تماشاي معصومه بنشيند.
مادر محو تماشاي نگاهِ معصومِ معصومه ميشود. دستِ دخترش را محكم ميفشارد. نواي مداح كه ميگويد: «آنا جان يا زهرا(س)...» ميپيچد و مادر نوزاد در آغوشش را روي شانه جا به جا كرده و زير لب زمزمه ميكند: «اي مادر... يا فاطمه(س)».
نوجواني پرچم بلندي را ميچرخاند. زني بسته شكلات را گشوده و به سمت مادر ميگيرد. كسي آب پخش ميكند. مداح از همه ميخواهد بلند بگويند: «يا حسين(ع)...»
مادر رخ در رخ معصومه، فرو ميرود در خيالاتش. اينكه او را كجا ديده، با او هم كلام شده، موهايش را بافته، برايش جشن تولد گرفته، مريض كه شده كنارش نشسته و... .
آن زن شكلات را سمت دختر ميگيرد، او همچنان به مادر چشم دوخته و از شكلات ميگذرد. زن ميرود سراغ ديگران.
مادر ميپرسد:
- چطور ميتونم كمكش كنم
لبخندي كنجِ لبهاي دختر را پر ميكند. شايد طعمي شيرينتر از شكلات را چشيده است!
فرم ثبت نام را به مادر ميدهند. نوزاد روي دوشش چرخ ميخورد و او هم... خندان است. قلم روي كاغذ ميچرخد و به «عشق علي اصغر(ع)»، مادر حمايتگر معصومه خواهد بود تا شيرينكام باشد و در زندگياش همواره احساس شادي كند.
سالن شش هزار نفردي رضا زاده استان اردبيل پر شده است. مراسم شيرخوارگان با شكوه بسيار در حال برگزاري است. مادران و كودكانشان سينه ميزنند.
ابرها ميبارند.
ميتوان در كنجِ عكس، معصومه را ديد كه ميخندد.
مادران براي ثبت نام در طرح اكرام ايتام و محسنين صف كشيدهاند. ماه محرم، شورآفريني ميكند در بين عزاداران كه وقت نيكوكاري است.
انتهاي پيام