تشكر پيرزن جعفرآبادي كه دخترِ نابينايش با حمايت‌هاي كميته امداد مي‌خندد

کد :
58335
آخرین به روزرسانی :
8 خرداد 1402 - 14:38

از پیشنهاد صفحه «تشكر پيرزن جعفرآبادي كه دخترِ نابينايش با حمايت‌هاي كميته امداد مي‌خندد» به دیگران متشکریم.

Enter the email address of the recipient.
HTML is not allowed in this field.
دسته بندی
رویداد

تشكر پيرزن جعفرآبادي كه دخترِ نابينايش با حمايت‌هاي كميته امداد مي‌خندد

پيش آمد. با پاها و دستاني لرزان، به ماشين چسبيد. لباس محلي زنان آذربايجان را به تن داشت. ياشماق(چارقدی که سر و نیمه زیرین صورت را با آن مي‌پوشانند) را از چهره برداشت و رو به امدادگران كميته امداد گفت: «خدا يار و ياورتان باشد»

به گزارش پايگاه اطلاع‌رساني كميته امداد، همزمان با دور سوم سفر استاندار اردبیل به شهرستان بیله سوار؛ مديركل كميته امداد استان اردبيل نيز در جريان سفر به اين شهرستان، طي ديدار با مردم و مددجويان تحت حمايت در قالب ملاقات مردمي، از نزديك با تعدادي از مجريان طرح‌هاي اشتغال و خودكفايي، واحدهاي مسكوني احداث شده  و خانوار تحت حمايت داراي شرايط خاص بيله سوار و جعفرآباد ديدار كرد.

در پايان اين سفر، در شهر جعفرآباد از توابع شهرستان بيله‌سوار، زماني كه از مسكن نيمه‌ ساخت مددجويي بازديد صورت گرفت، پيرزني كه امدادگران كميته امداد را مي‌شناخت، با مشاهده آنها در منزل را گشود و پيش آمد.

به خاطر كهولت سن، دست و پايش مي‌لرزيد و به سختي راه مي‌رفت. خود را به ماشين رساند و دست روي آن گذاشت تا تعادلش را حفظ كند. لبخندي زد و بعد از سلامي گرم، گفت: «خدا قوت. خدا يار و ياورتان باشد كه به فكر ما محرومان هستيد».

ذهنش به سال 1393 رفت. آنجا كه همسرش فوت كرده و با يك دختر نابينا، تحت حمايت كميته امداد قرار گرفت. روزهاي سختي را به خاطر آورد كه بي‌سرپناه، در پي جايي مي‌گشت كه او و دخترش را زير بال و پر بگيرند و كمك كنند تا از پا نيفتند.

پس از چهار سال زندگي در مكان‌هاي استيجاري كه مددكاران به خاطر كهولت سن و شرايط خاص فرزندش، خودشان آستين بالا مي‌زدند و به تغيير مكان‌شان كمك مي‌كردند و حتي گاهي اسباب و اثاثيه منزل را جابه‌جا مي‌كردند؛ بالاخره با مساعدت خيران مسكن‌ساز، خانه‌دار شدند.

روزي كه آينه و قرآن را روي طاقچه گذاشت، هرگز از خاطرش نمي‌رود كه روي ديوار عكسي از امام خميني(ره) را چسباند و صندوق صدقات كميته امداد را كنارش قرار داد.

دخترش با اينكه همه جا را لمس مي‌كرد، مي‌توانست از پشت پنجره به خورشيد چشم بدوزد و نورش را براي تابش به منزل‌شان، دعوت كند. اشكي از روي گونه‌اش بر گلبرگ‌هاي شمعداني جاري شد و پنجره، مزين به سرخيِ غنچه‌ها.

پيرزن، باغيرت بود و نمي‌شد دل خوش كند به حقوق ماهيانه و خودش پشت دار قالي مي‌نشست، اما لرزش دستان و برش‌هاي مدام انگشتان، او را از دار قالي دور و دورتر كرد.

دست بر سر دخترش مي‌كشيد و همواره شاكر خدا بود. هر گاه به نماز مي‌ايستاد و از پنجره به آسمان خيره مي‌شد، ياد آن روزها مي‌افتاد كه وقتي باران يا برف مي‌باريد، چه سخت بود سطل گذاشتن زير قطره‌هايي كه از سواخ سقف، روي فرش و موكت مي‌افتادند و حالا، خانه‌شان نوساز بود و خدا در همين نزديكي‌ها.

خودش 83 ساله و دخترش 63 ساله هستند. بارها به امدادگران گفته بود: «اگر كميته امداد نبود، معلوم نمي‌شد چه بر سر ما مي‌آمد؟!» هر بار كه امدادگران را مي‌بيند، دست به دعا برمي‌دارد و سوي آسمان آبي، از خدا مي‌خواهد هميشه پشت و پناه كاركنان اين نهاد باشد.

دخترش، دست روي شانه مادر مي‌گذارد و از كوي و كوچه مي‌گذرند اما وقتي مادر مريض باشد، بايد امدادگري بيايد و آنها را به درمانگاه برساند. داروهايش را بگيرد و سروقت به مادر بدهد!

پيرزن مي‌گويد: «شما امدادگران دختر و پسر خودِ من هستيد و خدا هميشه كنارتان باشد... خوش به حال پدر و مادرتان»

آن روز، وقتي از پشت پنجره ماشين كميته امداد را ديد، خود را به كوچه رساند. لرزان، خميده، آهسته و آرام. ماشين را عصاي خود كرد و به آن تكيه داد. بي‌هيچ توضيحي پس از سلام، خداقوت گفت و از پروردگار براي امدادگران ياري خواست.

دخترش كنار گلدان شمعداني ايستاده و مي‌شنيد. دستانش را به شيشه چسبانده و خورشيد را احساس مي‌كرد. عطر گل در هوا پيچيده و نسيمي برگ‌ها را نوازش مي‌كرد. او كه روزگاري اخم در نگاهش موج مي‌زد و افسرده از زمانه به به گذر زمان داشت، حالا همچنان كه مي‌كوشيد شمعداني نخشكد و پژمرده نشود، خودش هم مي‌خنديد و لبخند را براي همه آرزو مي‌كرد.

نمي‌توانست ببيند اما همواره روياهايش سرشار از لحظاتي بود كه دستانِ پُر مهر و محبت كميته امداد، به امدادشان شتافته و نگذاشته بود تا غم و غصه احاطه‌شان كند.

آرام بر گلبرگ‌هاي شمعداني دست مي‌كشيد و از شوق بسيار، همراه با نسيم، مي‌خنديد.

گوش‌هايش را تيز كرد و شنيد كه به مادر گفتند: «حاج خانم چيزي مي‌خواهي؟» و پاسخ داد:

«نه... فقط براي تشكر آمده‌ام»

انتهاي پيام

X
می‌خواهم کمک کنم (واریز آنلاین)
X